سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت 7:18 عصر سه شنبه 87/5/29

3***

این نامه را برای تو نوشتم

می دانم  نمی خوانی

اخر گفته اند تومهم شده ای

شنیده ام ماه اسمان فریبایی شده ای

یعنی وقت نمی کنی دست خط خسته ام را بخوانی

باور کن دستانم  نمی گذارند از تو یاد نکنم

چشمانم بهانه  می گیرند

و بغض که هرشب  با چشمانم بازی می کنند

مرا ببخش عزیزم  که باز یادت کردم

اخر تو دیگر مال  من نیستی کودکی تمام شد

و تو دیگر نیستی که مرا در زیر دستانت پنهان کنی

و بگویی هیچ کس اینجا نیست

چقدر ساده بودم

فکر می کردم هیچ کس در زیر بازوی تو مرا نمی بیند

و من پنهان شده ام

راستی  پسرک همسایه هم بزرگ شده

  مثل تو

اما

 مهم نشده

دیروز دیدمش داد می زد حراج شد

خندیدم البته نفهمید

نگذاشتم خنده خسته ام را ببیند

اخر تو می گفتی به او نخند

و من از ترس چشمانت

از او فرار می  کردم

هنوز که هنوزه به غرورت خیانت نکرده ام

اما تو ....

باشد به حرمت همه چیز سکوت!


¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 
 Atom 

:: بازدید امروز ::
17
:: بازدید دیروز ::
20
:: کل بازدیدها ::
49427

:: درباره من ::

کلبه تنهایی من


ساده ام مثل نگاه کودک،گهگداری آرام مثل آرامش آب ،و دمی چون موج خروشان من همانم که در این تنهایی به خدا و به زمین اندیشم و به انسا نهایی که در این نزدیکی روی سکوی صداقت به امید فردا دل گرمی دارند من همانم که خدا می داند که چه حسی دارم و چه روحی آرام عاقبت با رو حم به سراغ می و مستی و خدا خواهم رفت

:: لینک به وبلاگ ::

کلبه تنهایی من

:: آرشیو ::

یادگاری از مهربانم

:: لینک دوستان من::

****شهرستان بجنورد****
محمد قدرتی
وبلاگ بروبچ باحال خودمون