رفتی و عشق به کاممم ننشست بر سر خاک دلم عاطفه ها هم ننشست بی خبر بودم و بی حال ز احوال تو دل باورم نیست که رفتی و سکوتم نشکست گر چه رفتی ولی بر دل من حک شده ای چه کنم دست زمانه به دل ما ننشست
ساده ام مثل نگاه کودک،گهگداری آرام مثل آرامش آب ،و دمی چون موج خروشان من همانم که در این تنهایی به خدا و به زمین اندیشم و به انسا نهایی که در این نزدیکی روی سکوی صداقت به امید فردا دل گرمی دارند من همانم که خدا می داند که چه حسی دارم و چه روحی آرام عاقبت با رو حم به سراغ می و مستی و خدا خواهم رفت