سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت 1:55 صبح شنبه 87/3/4

‏‏من و یک کلبه و یک تنهایی
من و یک کودک احساس و شب رویایی

آسمان آبی و اما دل من مهتابی

نرم و آهسته بیایید

کودک احساسم پر غم و تبدار است

روبروی در این کلبه درخت سبزی است

که پر از برگ و بر است

هر ورق گر برود از بر او

ورق عمر من است

و به خود می گویم

آی مهناز ببین عمر گذشت

و به اندازه یک خنده تلخ

 به دلم می خندم

و به تایید دلم

یک ورق از تن او می افتد

 و پس از آن یک آه که مرا رنج دهد

به درون قفس تنهایی

یا

همان کلبه خودخواهم رفت

و به خود می گویم

هیچ کس با من نیست

هیچ کس با من نیست......


¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 
 Atom 

:: بازدید امروز ::
2
:: بازدید دیروز ::
22
:: کل بازدیدها ::
50630

:: درباره من ::

کلبه تنهایی من


ساده ام مثل نگاه کودک،گهگداری آرام مثل آرامش آب ،و دمی چون موج خروشان من همانم که در این تنهایی به خدا و به زمین اندیشم و به انسا نهایی که در این نزدیکی روی سکوی صداقت به امید فردا دل گرمی دارند من همانم که خدا می داند که چه حسی دارم و چه روحی آرام عاقبت با رو حم به سراغ می و مستی و خدا خواهم رفت

:: لینک به وبلاگ ::

کلبه تنهایی من

:: آرشیو ::

یادگاری از مهربانم

:: لینک دوستان من::

****شهرستان بجنورد****
محمد قدرتی
وبلاگ بروبچ باحال خودمون