آنقدر در جاده چشمانت می مانم
تا عاقبت نگاهت را در نگاهم توقف دهی
من که عمری است آواره ام
پس بگذار آواره جاده چشمان تو باشم
لحظه ها می گذرند حرفی نیست
من هم می گذرم
چون سایه ای بر دیوار شب
پس بگذار آخرین جاده گذرگاه من
چشمان تو باشد
بیشرمانه هست نه؟
از جاده ای حرف زد که هیچ تصافی در آن رخ نمی دهد
باز هم حرفی نیست
آنقدر می مانم
تا چشمانت درتقاطع نگاهم
در نور چشمانم بر خورد کند
و نگاهم قربانی چشمانت شود
مگر چشمانم چند بار می میرند
یک بار
ان هم در گذرگاه چشمان تو
بگذار بمیرند