عاشقانه می ستاییم
مثل روز را که به خاطر خورشید می ستایند
دلم را می رنجانی به وسعت یک ماندن خیالی
نمی دانی به اندازه حجم گذ رت بر دلم ، تنهایم
نمی دانی کوچه دلم پر شده از خاطراتت
ارام می ایی نکند احساسم را بیدار کنی
اما احساس من بد خوابتر از یک لرزش زمین است
می خوام سفر بخیر بگویم ولی تازه سفرت را شروع کرده ای
می بینی چه ساده ام بازهم می خواهم فریب بخورم
با زمی خواهم ساقی ضیافت چشمانت شوم
بیا اینبار تو جام اول را بریز
بیا اینبار تو ساده گیم را تشبیه کن
می بینی جام اولت دلم را لرزاند
اینجا همه ساقیند اما من ساقی تر
همه چیز اماده
دل ساده و خسته من
بغض نشکفته من
لبان خشکیده از بوسه های تنهاییم
با کدامین شروع کنم ای رفته ازتمام رفتنها
جام کدام شراب را به چشمانت بنوشانم
تو انگار نمی دانی من اواره ام
تو نمی خواهی بفهمی هر جام از دل من 80 ضربه غربت نشینی دارد
راستی با خودم عهد بستم امشب در میخانه نگاهت توبه کنم
دیگر نپرس پس من چه
که تو هستی اما من به خمار خانه تنهایی رفته ام
می خندی
از چه از حال به خرابات رفته ام
یا از تمام کوچه های دلم که خاطره نوشته ای
هر چه گفتم روی دلم ننویسید هیچ کس نفهمید چه می گویم
می بینی تمام دیوارهای دلم پر از نوشتههای شکستنی است
پس دیگر چیزی از ماندن نگو که اینها همه تکرار یک دروغ نگفتنی است.