ساعت 4:54 عصر سه شنبه 88/3/12

دل من گریه می خواهد

تمام لحظه هایم اشک های ناب می خواهد

دل من گریه می خواهد

تمام بند بند استخوانم در بر این گریه می ماند

دل من سرد و خاموش است

کسی اندر دلم گم نیست

صدایی نیست تا خواند دل تنها و بیمارم

منم زندان تنهایی ، اسیر درد پنهانی

نمی دانم به چه جرمی خیانت دیدم از دنیا

هوا درد است ، زمین غمبار، دلم مسکوت و بی فردا

درون حسرت دیروز به پای غصه فردا

دلم وا مانده از یک شعر، غزلها خسته از یک مهر

چنان دق کرده احساسم که انگاری دلم مرده

دل بی تاب و بی حسم میان خاکها مانده..... 


¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 
 Atom 

:: بازدید امروز ::
1
:: بازدید دیروز ::
1
:: کل بازدیدها ::
51256

:: درباره من ::

کلبه تنهایی من


ساده ام مثل نگاه کودک،گهگداری آرام مثل آرامش آب ،و دمی چون موج خروشان من همانم که در این تنهایی به خدا و به زمین اندیشم و به انسا نهایی که در این نزدیکی روی سکوی صداقت به امید فردا دل گرمی دارند من همانم که خدا می داند که چه حسی دارم و چه روحی آرام عاقبت با رو حم به سراغ می و مستی و خدا خواهم رفت

:: لینک به وبلاگ ::

کلبه تنهایی من

:: آرشیو ::

یادگاری از مهربانم

:: لینک دوستان من::

****شهرستان بجنورد****
محمد قدرتی
وبلاگ بروبچ باحال خودمون