گوشه حوضچه خیالم می نشینم
با ماهی های احساسم بازی می کنم
ماهی هایی با چشمانی پر از امید
بر می خیزم از پنجره تنهاییم
به رویاهایم چشمک می زنم
آهسته گیسوان اشکهایم را به هم می بافم
درد سنگینی است بر روی سینه ام
صدای شکستن بغض نشکفته ام را
از کوچه حنجره ام می شنوم
فانوس چشمانم را بر می درام
همه جا تاریک است
فانوس را بر بام تنهاییم می گذارم
نکند اشکهایم راه را گم کرده باشند
و
دیگر به چشمانم مهمانی نشوند
درهای اندوه را باز می گذارم
تا شعرهایم جاری شود
مثل اشکهایم
پلکهایم را بر هم می گذارم
وزیر چتر اشکهایم
به یادت...