در هوای بی کسی نشسته ام
سرد می شود تنم
مثل سوزش غریب، زیر سایبان غربتی عجیب
آی
اسمان درد تابه کی مرا تو سایبان شوی
خیس گشته گونه ام زین همه
غروب بی کسی
می نویسم آنچنان بی خبر ز عاقبت
بی تفاوت و چه سرد میروم ز هر چه درد
بودن و نبودن ستاره هیچ
حرف می زنم حرف،حرفهای بی کسی
وای از این انزوا وای از این غربت شکستنی
من به اوج ثانیه رسیده ام
هیچ کس اوج درد لایه نگاه من را ندیده است
خنده های من پر از نگاه وسکرتی عجیب
نیمه شب رسیده است و من هنوز غرق یک نگاه سردسردتر میشوم
با نگاه خوداشاره گر نشسته است
آری این منم همان منی که با غرور می نشست
حال او شکسته است
آری این منم که تا به صبح
دفتر غرور را پاره می کنم
دیگر از همه گذشته ام
باور م نمی شود همه در نگاه خسته ام
سرد و بی صدا نشسته اند
مثل من که پشت پا زدم به حسرتم
روی یک سکوت بی صدا نشسته اند