ساعت 12:53 عصر پنج شنبه 89/5/14

وغم ایندفعه آنقدرماند تا غصه شد

مثل دردی که قبل از زخم به سراغت بیاید

راستی به عشق مرخصی دادم تا غم آزاد باشد

می دانی من دیگرنگران نیستم که تنهایم

آخر فردا همه جای دلم  باران می بارد

مثل چشمانم

مثل اشکهای بی صاحبم

وهیچ کس حرفش را نمی داند

میگوید یاوه می گویی

بگو تو چه میدانی افسانه های دلم ته کشیده

حرف زور می زند مثل نهنگ عمرم که آرزوهایم را بلعید

هرشب گرمای  دردهای روز از پیراهنم عبورمیکند

تا غمهایم خنکی عشق را احساس نکند

درد بزرگی است درد بی تو شدن

اما حرفی نیست زندگی یعنی همین

حداقل زندگی کف خورده من

باور کن باور کن گریه نمی کنم

این دلم هست که بهانه می گیرد

 آخر هنوز احساسم بزرگ نشده

طفلی هنوز فرق قفس و آزادی را نمی داند

حیف شد حیف شد تمام دیوارهای دلم عزادارشدن

 و

 هیچ کس به عشق خبر نداد

که سیاه را سپید کند

وای دوباره اشکهایم مانند دانه تسبیح پاره شد

عجب بی شرم شده بغض نشکفته من


¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 
 Atom 

:: بازدید امروز ::
6
:: بازدید دیروز ::
5
:: کل بازدیدها ::
51301

:: درباره من ::

کلبه تنهایی من


ساده ام مثل نگاه کودک،گهگداری آرام مثل آرامش آب ،و دمی چون موج خروشان من همانم که در این تنهایی به خدا و به زمین اندیشم و به انسا نهایی که در این نزدیکی روی سکوی صداقت به امید فردا دل گرمی دارند من همانم که خدا می داند که چه حسی دارم و چه روحی آرام عاقبت با رو حم به سراغ می و مستی و خدا خواهم رفت

:: لینک به وبلاگ ::

کلبه تنهایی من

:: آرشیو ::

یادگاری از مهربانم

:: لینک دوستان من::

****شهرستان بجنورد****
محمد قدرتی
وبلاگ بروبچ باحال خودمون