به چشم خسته من باز آمدی نگارم
ولی چه دیر و غریبانه آمدی به یادم
درنگ کردی و بی تاب گشتم از فراغت
چه فایده ، هیچ ندانی که دیر آمدی به سراغم
به گریه رفتم و عمر من طی شد
چگونه گویم از آن رفتن و از آن حالم
به خنده آمدم باز به گریه ام کردی
بهار سبز مرا چون خزان غم کردی
گرفت بر رخ من آن خزان پاییزی
نشست بر سر و رویم ناگهان پیری
من آن مسافر خسته که جاده را گم کرد
هزار ثانیه رفت و هزار قافیه در هم کرد
نیا که دگر دل سرای عشق تو نیست
به خواب رفته و دگر جای پای تو نیست