نوشته بود روی دیوارقمارممنوع
عبور ز دیدار چشم شب ممنوع
قدم زدم میان نگاه بی تابم
زکوچه تقدیر باز نوشته بودممنوع
چه بی خیال می گذشتم از کوچه چشمت
هی خانوم عبورحتی ز چشم من ممنوع
صدای تو بود چون پلیس جاده و راه
که کرد توقیف تا ابد نگاه من ممنوع
بگفتمت نگهم کن ببین که بشکستم
به خنده ای تو اشاره که حرف هم ممنوع
به لحظه ای شکست بغض بی پروا
تو خیره گشتی و گفتی که گریه هم ممنوع
بگفتمت که دمی فرصت رهایی ده
بگفتیم که پرکشیدنت ممنوع
به استخاره چشمت زدم شبی فالی
نوشت که عشق تو سرمست و پری شده معبود
بگفتمت که ببین مانده ام تنها
برفتی گفتی که ماندنم ممنوع
وحرف آخر ما این بود
به یادهم نوشتن هم ممنوع