سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت 4:2 عصر پنج شنبه 91/6/30

آی مردم کسی اینجا ندیده یک زن تنها

زنی تنها وبی همراه 

درون خانه متروکه رویا

گمانم گیسوانش را زغم برفی شده حالا

زنی که روزگارش زیر رگبار نگاه عاشقی گم شد

وفردا بی خبرازعشق پنهانی 

درون سینه شب رفت و پنهان شد

زنی تنها که عشقش

اتاقی سردوخاموش و پرازغم بود

آی مردم کسی اینجا نمی داند چرا آن زن پریشان بود

چرا در روی بال شب همیشه روبه فردابود

شنیدم ماه گفته او عاشق بود

کسی اوراشکسته بوددرون پیله  تقدیربسته بود 

شنیدم شب خودش با چشم خود دیده

که آن زن تا سحر هااشک میریزد

نمیداندچرا؟

اما دلش آشفته وبسیارحیران است 

نمی دانم چرا هرگز نمی پرسد

کسی از حال آن  زن در این اوضاع واحوال

چرا هرگز نمی خواهد بداند زحال آن زن 

آشفته احوال

ولی من خوب می دانم که آن زن سایه من بود

همان احساس  سنگین درون  سینه من بود


¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:52 عصر چهارشنبه 91/5/25

دردا که دوباره فاجعه برپاشد

تکرار بم و غمی دگر پیداشد 

ویرانه عشق رو به غم غوغا شد

اینجا که نه ویلاست  نه کاخ و نه سرا

ویرانه خودش بود چرا ویران شد

نزدیک به آخرت نبود آن لحظه 

اما قیامتی دگر برپاشد

گویند که قانون طبیعت این است 

ای وای که دردی و ماتمی برپا شد

اینجا سر این خاک عزیکی حیران است

آنجا میان خاک مادری گریان است

امشب همه با عزا و اشک افطار کنید 

قانون طبیعت است فریاد کنید

قانون طبیعتم زماسر کرده

 


¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

ساعت 11:51 عصر سه شنبه 91/5/10

یک نفر دیشب مرا ویرانه کرد

پشت لبخندش مرا قلاده کرد

یک نفر من را به باد درد داد

قصه های گفته را بر باد داد

یک نفر امد مرا شیدا کند

روی چشمم خانه ای پیدا کند

لیک چشمانم خمار اشک شد

دل اسیر درد بی همدرد شد

یک نفر دیشب صدایم راشناخت

غصه های رفته را او باز یافت

یک نفر دیشب قمار عشق زد

بی سبب مارا به پای دار زد

برگ اول  را به سود من نشاند

خنده را بر روی لبهایم کشاند

برگ دوم  مات و مبهوتش شدم

چون مرا تا اوج مخموری کشاند

جام مستی را زد و مستم بکرد

من چه ساده  دور گشتم ز غم

ناگهان امشب دوباره  دیدمش

پای میز یک بساط و یک قمار

روبرویش دختری زیبا ومست

همچو من دلداده بود وجان به تن

گفتمش اینجا که جای عشق نیست

جای قلاده زدن بر مهر نیست

آن پری  رو مات و مبهوتم نشست

بی خبر از قصه جامش را شکست

ناگهان  از خواب غفلت  دور شد

در کنار لحظه ها مسکوت شد

آن پری رو روح و احساسم  ببود

بازامشب جای من او رفته بود

تا دوباره بشکندحس مرا

پشت دیواری  نگاه  اشک مرا

باز امشب من دوباره تاختم

مثل شبهای دگر جان باختم 


¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

ساعت 12:43 صبح جمعه 91/2/22

امشب که دلم باز هوایت کرده 

چشمم ز غم ندیدنت تب کرده

مادر دل من هوای بوسیدن تو

در لحظه دیدن نگاهت کرده

بفشار دو دست خسته ام را  امشب

امشب  نفسم ز هجر تو دم کرده

مادر چه غریبانه در اینجا هستم

تنها و  اسیر دست فردا هستم

هر روز به امید صدایت مادر 

روزم سپری شود که شب باز آید

از دور صدا داوودی تو آرامش 

خستگی و دردم گردد

این نامه  ناخوانده نوشتم  مادر

تا یک نفسی به یاد تو شاد شوم

ورنه، نه تو نامه مرا خواهی خواند

نه من غم خود به چشم تو خواهم داد


¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

ساعت 11:51 عصر دوشنبه 91/2/4

غربت هوای آلوده شهر من

غربت هوای تنهایی ما در فضای درد

غربت سکوت من و انزوای سرد

 غربت نه طعم  ادویه داردو نه بوی یاس

غربت به خواب رفتن کارتن خواب  کوچه هاست

غربت عروسک زیبای گل فروش  

غربت نوای نی  وساز دختر فقیر در ناکجاست

غربت تمام  حرفهای ناگفته من است

غربت یعنی رفتن من و اشکهای مادرم

 غربت همین اشکهاست اشکهای عاشقی

 غربت یعنی بزرگ می شوم

 در سخت ترین لحظه های ناب

غربت چقدر غریب وبی کس است 

غربت یعنی کاغهای موزه در جهان 

زیبا ست اما خالی ز صاحب و ملک

دنیا یعنی همین غربت به معنای ناب  ناب

 

 


¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

ساعت 1:56 عصر جمعه 90/11/21

دوباره پای میز قمار می روم

گذشته آب از سرم  چه بی خیال می روم

به اعتماد  حرف تو به پای میز آمدم

تو بی خیال می شوی ، من به  اشتباه می روم

به جرم سادگی  من تو بی گناه می شوی

و من از این  گناه خود به پای دار می روم

برنده می شوی  و باز به پای میز دیگری 

پی قمار می روی 

و من میان غربتم به انزوا می روم

و امشبم به پای تو شبم به صبح می رسد

تو مست مست می شوی  و من خمار می روم

همیشه  در همین مکان  یکی برنده می شود یکی  خمار می رود

و در نهایت قمار چه بی خیال و با خیال  همه به خواب می روند

یکی ز شادی و سرور یکی ز رنج دردسوز


¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

ساعت 3:37 عصر سه شنبه 90/7/5

سبدسبد ترانه  کاشکی یادت بمونه  

 هوا هوا ی رفتن  کاشکی یادت نمونه 
 چه ساده می زنم لب به  جام  ساده عشق
 
 عجب امید سردیست  رسیدن به مقصد  
 خدا ،خدا همین جاست تو  کوچه های غربت
  
 دلم عجب گرفته از این هوای  پر درد
 صدا صدای سردیست که می شودمرادم
 چه انتهای  تلخیست رفتن  تو از این شهر
 تو می روی  از اینجا من  می شوم  اواره
 تو می رو ی به  مقصد من می شوم  بی   خانه
 دید ی چه  رسم تلخی است  رفتن جا گرفتن
 ماندن  و تنها بودن
خوشبختی رو پروندن

 


¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:22 عصر چهارشنبه 89/11/6

سکوتم رنگ پاییزاست

نگاهم چون زمستان سردوخاموش است

هوای چشم من ابری است

وبغضم ماتمی دلگیر

واحساسم که پرزدازقفس در رفت

نه باران می زنددل را

نه گرما بر نگاه چادرتب دار

توروشن کن نگاهت را

توکه خورشیدوگرمایی

تویک لحظه نگاهی کن

توکه تنها مددکاری

توزندان کن دوباره حس و احساسم

توکه طغیانگردریای احساسی

توباران ده نگاهم را

توکه خودهم دم و هم جنس بارانی

فقط یک لحظه دل را ببین

که خود دریا دل و دنیای عرفانی


¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:35 عصر چهارشنبه 89/9/10

نوشته بود روی دیوارقمارممنوع
عبور ز دیدار چشم شب ممنوع
قدم زدم میان نگاه بی تابم
 زکوچه تقدیر باز نوشته بودممنوع
چه بی خیال می گذشتم از کوچه چشمت
هی خانوم عبورحتی ز چشم من ممنوع
صدای تو بود چون  پلیس جاده و راه
که کرد توقیف تا ابد نگاه من ممنوع
بگفتمت نگهم کن ببین که بشکستم
به خنده ای تو اشاره که حرف هم ممنوع
به لحظه ای شکست بغض بی پروا
تو خیره گشتی و گفتی که گریه هم ممنوع
بگفتمت که  دمی فرصت رهایی ده
بگفتیم که پرکشیدنت ممنوع
به استخاره چشمت زدم شبی فالی
نوشت که  عشق تو سرمست و پری شده معبود
بگفتمت که ببین مانده ام تنها
برفتی گفتی که ماندنم ممنوع
وحرف آخر ما این بود
 به یادهم نوشتن هم ممنوع 


¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

ساعت 3:16 عصر شنبه 89/8/8

ز من عبور می کنی

طعنه به شعرمی زنی

بایت صد ریال عشق

گدای مهرمی شوی

روز که تمام می شود

توهم غروب می شوی

روی شب پرازغمم

 پرازغرور می شوی

با تو عجب حکایتسیت

حکایت غریب من

توپرغرور می شوی

من از سرور میروم

شکسته ای غرور عشق

خبرنداری از شکست

دروغ گفته ای به او

خبرنداری از غمش

چنان زدی به روی عشق

توسیلی ریا ومکر

که تا هزار سال مهر

دگروفا نگردمت

عبورکن زچشم من

که بغض را شکسته ام

تمام حرفهای ناب

دراین میانه بسته ام

عبورکن زچشم من

که تا قیامت صدا

دراین سکوت نشسته ام


¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

<      1   2   3   4   5   >>   >

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 
 Atom 

:: بازدید امروز ::
5
:: بازدید دیروز ::
14
:: کل بازدیدها ::
49290

:: درباره من ::

کلبه تنهایی من


ساده ام مثل نگاه کودک،گهگداری آرام مثل آرامش آب ،و دمی چون موج خروشان من همانم که در این تنهایی به خدا و به زمین اندیشم و به انسا نهایی که در این نزدیکی روی سکوی صداقت به امید فردا دل گرمی دارند من همانم که خدا می داند که چه حسی دارم و چه روحی آرام عاقبت با رو حم به سراغ می و مستی و خدا خواهم رفت

:: لینک به وبلاگ ::

کلبه تنهایی من

:: آرشیو ::

یادگاری از مهربانم

:: لینک دوستان من::

****شهرستان بجنورد****
محمد قدرتی
وبلاگ بروبچ باحال خودمون