این نامه را برای تو نوشتم
می دانم نمی خوانی
اخر گفته اند تومهم شده ای
شنیده ام ماه اسمان فریبایی شده ای
یعنی وقت نمی کنی دست خط خسته ام را بخوانی
باور کن دستانم نمی گذارند از تو یاد نکنم
چشمانم بهانه می گیرند
و بغض که هرشب با چشمانم بازی می کنند
مرا ببخش عزیزم که باز یادت کردم
اخر تو دیگر مال من نیستی کودکی تمام شد
و تو دیگر نیستی که مرا در زیر دستانت پنهان کنی
و بگویی هیچ کس اینجا نیست
چقدر ساده بودم
فکر می کردم هیچ کس در زیر بازوی تو مرا نمی بیند
و من پنهان شده ام
راستی پسرک همسایه هم بزرگ شده
مثل تو
اما
مهم نشده
دیروز دیدمش داد می زد حراج شد
خندیدم البته نفهمید
نگذاشتم خنده خسته ام را ببیند
اخر تو می گفتی به او نخند
و من از ترس چشمانت
از او فرار می کردم
هنوز که هنوزه به غرورت خیانت نکرده ام
اما تو ....
باشد به حرمت همه چیز سکوت!