سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت 7:28 عصر سه شنبه 89/7/20

دیشب صدای ماندنت را لال کردم

پای نگاه لحظه ها را لنگ کردم

گفتی که عشقت مرده بی ما را خیالی

از حرف نابت سینه  راتبدار کردم

دیشب بیادت تا ابد دل راشکستم

از دوربا حسرت تو را دنبال کردم

ازحسرت دیدار تو بیدارگشتم

مانندشعرحسرت وامانده من غمدار گشتم

تا صبح آخر در دلم فریاد کردم

تو می روی از پیش رویاهای نابم

باشد که من تا عاقبت   حرف دلم را خواب کردم


¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

ساعت 12:53 عصر پنج شنبه 89/5/14

وغم ایندفعه آنقدرماند تا غصه شد

مثل دردی که قبل از زخم به سراغت بیاید

راستی به عشق مرخصی دادم تا غم آزاد باشد

می دانی من دیگرنگران نیستم که تنهایم

آخر فردا همه جای دلم  باران می بارد

مثل چشمانم

مثل اشکهای بی صاحبم

وهیچ کس حرفش را نمی داند

میگوید یاوه می گویی

بگو تو چه میدانی افسانه های دلم ته کشیده

حرف زور می زند مثل نهنگ عمرم که آرزوهایم را بلعید

هرشب گرمای  دردهای روز از پیراهنم عبورمیکند

تا غمهایم خنکی عشق را احساس نکند

درد بزرگی است درد بی تو شدن

اما حرفی نیست زندگی یعنی همین

حداقل زندگی کف خورده من

باور کن باور کن گریه نمی کنم

این دلم هست که بهانه می گیرد

 آخر هنوز احساسم بزرگ نشده

طفلی هنوز فرق قفس و آزادی را نمی داند

حیف شد حیف شد تمام دیوارهای دلم عزادارشدن

 و

 هیچ کس به عشق خبر نداد

که سیاه را سپید کند

وای دوباره اشکهایم مانند دانه تسبیح پاره شد

عجب بی شرم شده بغض نشکفته من


¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:0 صبح شنبه 89/4/19

پرواز درهوای چشم تو ماندنیست

شعری بگو که حرف و نگاهت شنیدنیست

یادو خیال و نگاه تو هردمی

با شعرهای من یک دم چه ماندنیست

یک قطره ناب عشق کنج دل وانشسته است

این قطره با یاد ناب تو ماندنیست

حرفت شکست پشت دل نازکم ولی

عشق و دلت، امید من، باز هم ماندنیست

اندرفضای چشم تو من خیمه می زنم

باشدکه حسرت رویت برایم خریدنیست

باشدکه حسرت رویت برایم خریدنیست


¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:5 صبح سه شنبه 89/3/18

سنگ صبورمن بیا باز منم همان حقیقت همیشگی

خسته از این حکایت وازاین شکایت زمین

مست خرابات شبم

همسفر غم غریب و مونس شهرشبم

من چه از غم به تو گویم چه نگویم

تو خودت با خبری

قصه من که عجب نیست تو بپرس از خبرم

همسفر غصه من باز منم در این قفس

تو که غریبه نبودی باز بیا به بستر بی اثرم

وقت رفتن به تو گفتم که مرا یادکن

با گل سرخی غربت زندان مرا شاد کن

وقت رفتن به تو گفتم که آواره ام

بر در تقدیر چوصدپاره ام

سنگ صبورمن بیا با آیه تقدیر به پیشم بیا


¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

ساعت 12:24 صبح جمعه 89/2/24

زندگی خاموش

آب راکد

خواب خفته

روشنی مرده

سایه افسرده

آی آدمهای دلمرده

یا مثال حرف سرخورده

زندگی رفته

مهرسرگشته

رخنه می جوید

حرف ناگفته

شعرها بی مهر

رنگ ها تیره

پس چه را مانده

 بارون نا خوانده


¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

ساعت 1:24 صبح جمعه 89/1/27

در هوای بی کسی نشسته ام

سرد می شود تنم

مثل سوزش غریب، زیر سایبان غربتی عجیب

آی

اسمان درد تابه کی مرا تو سایبان شوی

خیس گشته گونه ام زین همه

غروب بی کسی

می نویسم آنچنان بی خبر ز عاقبت

بی تفاوت و چه سرد میروم ز هر چه درد

بودن و نبودن ستاره هیچ

حرف می زنم حرف،حرفهای بی کسی

وای از این انزوا وای از این غربت شکستنی

من به اوج ثانیه رسیده ام

هیچ کس اوج درد لایه نگاه من را ندیده است

خنده های من پر از نگاه  وسکرتی عجیب

نیمه شب رسیده است و من هنوز غرق یک نگاه سردسردتر میشوم

با نگاه خوداشاره گر نشسته است

آری این منم همان منی که با غرور می نشست

حال او شکسته است

آری این منم که  تا به صبح

دفتر غرور را پاره می کنم

دیگر از همه گذشته ام

باور م نمی شود همه در نگاه خسته ام

سرد و بی صدا نشسته اند

مثل من که پشت پا زدم به حسرتم

روی یک سکوت بی صدا نشسته اند

 


¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:10 عصر چهارشنبه 88/7/22

گوشه حوضچه خیالم می نشینم

با ماهی های احساسم بازی می کنم

ماهی هایی با چشمانی پر از امید

بر می خیزم از پنجره تنهاییم

 به رویاهایم چشمک می زنم

آهسته گیسوان اشکهایم را به هم می بافم

درد سنگینی است بر روی سینه ام

صدای شکستن بغض نشکفته ام را

از کوچه حنجره ام می شنوم

فانوس چشمانم را بر می درام

همه جا تاریک است

فانوس را بر بام تنهاییم می گذارم

نکند اشکهایم راه را گم کرده باشند

و

دیگر به چشمانم مهمانی نشوند

درهای اندوه را باز می گذارم

تا شعرهایم جاری شود

مثل اشکهایم

پلکهایم را بر هم می گذارم

وزیر چتر اشکهایم

به یادت...


¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:21 عصر شنبه 88/6/21

بیا بادیادکهایمان را هوا کنیم

شاید هنوزآسمان صدایمان کنند

و باد مارا به پرواز عشق در آورد


¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:19 عصر شنبه 88/6/21

روی نگاهم قدم می زنی

دیگر جایم خالی نیست

این را آنروز خوب فهمیدم

¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

ساعت 4:54 عصر سه شنبه 88/3/12

دل من گریه می خواهد

تمام لحظه هایم اشک های ناب می خواهد

دل من گریه می خواهد

تمام بند بند استخوانم در بر این گریه می ماند

دل من سرد و خاموش است

کسی اندر دلم گم نیست

صدایی نیست تا خواند دل تنها و بیمارم

منم زندان تنهایی ، اسیر درد پنهانی

نمی دانم به چه جرمی خیانت دیدم از دنیا

هوا درد است ، زمین غمبار، دلم مسکوت و بی فردا

درون حسرت دیروز به پای غصه فردا

دلم وا مانده از یک شعر، غزلها خسته از یک مهر

چنان دق کرده احساسم که انگاری دلم مرده

دل بی تاب و بی حسم میان خاکها مانده..... 


¤ نویسنده:

نوشته های دیگران ( )

<      1   2   3   4   5   >>   >

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 
 Atom 

:: بازدید امروز ::
19
:: بازدید دیروز ::
8
:: کل بازدیدها ::
50733

:: درباره من ::

کلبه تنهایی من


ساده ام مثل نگاه کودک،گهگداری آرام مثل آرامش آب ،و دمی چون موج خروشان من همانم که در این تنهایی به خدا و به زمین اندیشم و به انسا نهایی که در این نزدیکی روی سکوی صداقت به امید فردا دل گرمی دارند من همانم که خدا می داند که چه حسی دارم و چه روحی آرام عاقبت با رو حم به سراغ می و مستی و خدا خواهم رفت

:: لینک به وبلاگ ::

کلبه تنهایی من

:: آرشیو ::

یادگاری از مهربانم

:: لینک دوستان من::

****شهرستان بجنورد****
محمد قدرتی
وبلاگ بروبچ باحال خودمون