وغم ایندفعه آنقدرماند تا غصه شد
مثل دردی که قبل از زخم به سراغت بیاید
راستی به عشق مرخصی دادم تا غم آزاد باشد
می دانی من دیگرنگران نیستم که تنهایم
آخر فردا همه جای دلم باران می بارد
مثل چشمانم
مثل اشکهای بی صاحبم
وهیچ کس حرفش را نمی داند
میگوید یاوه می گویی
بگو تو چه میدانی افسانه های دلم ته کشیده
حرف زور می زند مثل نهنگ عمرم که آرزوهایم را بلعید
هرشب گرمای دردهای روز از پیراهنم عبورمیکند
تا غمهایم خنکی عشق را احساس نکند
درد بزرگی است درد بی تو شدن
اما حرفی نیست زندگی یعنی همین
حداقل زندگی کف خورده من
باور کن باور کن گریه نمی کنم
این دلم هست که بهانه می گیرد
آخر هنوز احساسم بزرگ نشده
طفلی هنوز فرق قفس و آزادی را نمی داند
حیف شد حیف شد تمام دیوارهای دلم عزادارشدن
و
هیچ کس به عشق خبر نداد
که سیاه را سپید کند
وای دوباره اشکهایم مانند دانه تسبیح پاره شد
عجب بی شرم شده بغض نشکفته من